سخنرانی دکتر جلالالدین کزازی در نشستِ « پهلوانی در فرهنگ و هنر ایران »
استاد جلالالدین کزازی
پهلوان بودن، کاری است بسیار باریک و دشوار. بسیار کسان، میانگارند که پهلوان کسی است که تنومند است و بازوانی پُرزور دارد؛ اما این ویژگی، بخشی اندک از پهلوانی است. چه بسیارند تنومندان و کسانی که بازوی ستبر دارند، اما هیچ بهرهای از پهلوانی نبُردهاند.
آنچه، کسی را به پایگاهِ بلندِ پهلوانی میرساند، «تن» او نیست. «جان» اوست. «منش» و «رفتار» اوست. از همین روست که پهلوان بودن، کار هر کسی نیست. آیین پهلوانی یکی از کهنترین آیینهای ایرانی است. من، دمی چند پیش، سخنی کوتاه را بر زبان راندم و گفتم اگر ما تنها به واژهی پهلوان و پیشینهی آن بیاندیشیم، به آسانی دیرینگی آن را درخواهیم یافت.
پهلوان از دو پارهی «پَهلَو» با پساوندِ «ان» که پساوند بازخوانی است، تشکیل شده است. با این پساوند ما از نام و اسم، فروزه و صفت میسازیم. «پَهلَو»، ریختِ دیگری از واژهی فارسی «پرفَوَ» است که نام یکی از تیرههای ایرانی بوده و واژهی پارت، از آن ستانده شده است. اشکانیان از این تیره و تبار بودهاند که به دلاوری آوازهی بلند یافتهاند.
بارها سپاهیان اشکانی، سپاهیان روم را در هم شکستهاند و آنچنان در جنگاوری و دلیری و بیباکی آوازه یافته بودند که این نام نزدِ رومیان کهن و اروپاییان برابر با «پهلوانی» شده است و هنوز آن را در واژهی پارتیزان باز مییابیم. پارتیزان کسی است که به شیوهی پارتی میجنگد.
ویژگی دیگر اشکانیان که بهزعم من روزگاری زرین را در تاریخ ایران پدید آوردهاند، شهرآیینی، هنردوستی و آزادمنشی بوده است. از همین روست که ما واژهی «پهلوی» را در زبانِ پارسی برای هر آنچه زیبا و شگفتانگیز و هوشرُباست، به کار میبریم.
در شاهنامه بارها از نگار پهلوی و زبان پهلوی سخن رفته است، به قول خیام: «روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد، ابر از رُخِ گلزار همیشوید گَرْد، بلبل به زبانِ پهلوی با گلِ زرد، فریاد همیزند که: می باید خورد»
اما زبان پهلوی چیست؟ زبانی که در زمان اشکانیان روایی داشته، نیست، زبان پهلوی به معنای زبانِ شاهوان است. خواجهی شیراز گفته است: «بلبل، ز شاخِ سرو، به گلبانگِ پهلوی، میخوانْد دوش، درسِ مقاماتِ معنوی، یعنی بیا، که آتشِ موسی، نمودْ گُل، تا از درخت، نکتهی توحید بشنوی»
در روزگار پهلویان در ایران، مردمان گوناگون در آسایش و آزادی میزیستند. حتی «پَهلَو» در زبان فارسی نامِ دیگری برای شهر و آبادی بوده است. در شاهنامه، بارها میبینیم که سپاه از پهلو به دشت آمد. بیهوده نبود که گفتم این روزگار، روزگارِ زرین است.
در ایران پس از اسلام هم پهلوانان ارجِ بسیار داشتهاند. خیزشهایی که ایرانیان در برابر کسانی که بر این سرزمینِ سپندِ اهورایی به چشم آز میاندازند، سامان دادند، پیرو پهلوانی بودهاند. گذشته از آن، پهلوانان همواره مردمدوست و مردمدار بودهاند و یاریگرِ مردمان و پناهگاهشان. اگر بر کسی ستمی میرفته است، آن ستمرفته، پهلوان روزگارِ خود را میجسته و از او یاری میخواسته است.
پهلوانان همیشه در کنارِ بینوایان، اندوهگینان و ستمرفتهگان بودهاند. تیرهای از پهلوانان، عیاران هستند که از ستمگران و زراندوزان با شیوههایی شگرف میدزدیدند و به تهیدستان میدادند. جایگاهِ پهلوان، ورزشگاهِ او، زورخانه است. پهلوانی که در زورخانه پرورده میشود، پس از پروردنِ تن، بهناچار میباید جان را بپرواند. اگر تنها تنپرور باشد، به هیچروی پهلوان نیست.
اگر شما به زورخانه رفته باشید، آشکارا دیدهاید که درِ زورخانه، کوتاهتر از درهای دیگر است. چرا که پهلوان باید سر خود را خم کند و با فروتنی به زورخانه پای بنهد، چرا که زورخانه، جایی پاک و سپند است و جایی برای خودپسندان و شیفتگانِ برخویش نیست.
چندین سال پیش از این، من به دوشنبه (پایتخت تاجیکستان) رفته بودم. از من خواستند تا سخنی در آیین پهلوانی در زورخانهای که در این شهر گشوده شده بود، برانم. من گفتم همیشه در ایران دری از «زورخانه» به «خانقاه» گشوده بوده است. خانقاه، جای درویشان و دلخدایان است، کسانی که میخواهند خود را بشناسند و بدانند که کیستند. پهلوان در همان هنگام که پهلوان است، بهناچار باید درویش باشد. درویشی تنها فروتنی نیست. خودشکنی هم هست. از همینروی، پهلوان در فرهنگ ایرانی، نمونهای از ایرانی ناب است. آن ایرانیای که شایستهی نامی چنین بلند و نازشخیز و شگفتیزای است. ایرانی بودن کاری بسیار باریک و دشوار است. پهلوان نمونهی برترینِ ایرانی است.
داستانِ پوریای ولی را بیگمان بسیاری میدانند که با پهلوانی درآویخت. شبِ پیش از این آویزش و زورآزمایی، پوریای ولی از آن پهلوان شنید که مادرش به درگاهِ خداوند مینالید که خدایا چنان کن که فرزندِ من در هماوردی با پوریای ولی پیروز بشود، آبروی او را مریز. پوریای ولی چنان کرد که آن پهلوان نوکار بر وی چیره شود. از همین روی است که نامِ او هنوز زنده و برای ما گرامی است.
پهلوانِ بزرگ روزگار ما که بهراستی شایستهی نامِ «جهانپهلوان» است، تختی است. در یکی از ورزشگاههای جهانی با مدوید، پنجه در پنجه در میافکند و میبیند که او به آزاری در پای خود گرفتار است. تختی به آسانی میتوانست در نخستین دمانِ کشتی، از این آزردگیِ پایِ هماورد به سودِ خود بهره ببرد و پشتِ او را بر خاک بساید. مدوید خود گفته است که در گیراگیرِ کشتی، تختی حتی یکبار دستی به پای آزردهی او نزده است. گویا تختی آن کشتی را میبازد، اما برنده اوست؛ چرا که رفتارِ او، رفتار پهلوانی بوده است. ما امشب گرد آمدهایم که یادِ پهلوانی چون تختی را که از اندک بازماندگان پهلوانان تاریخ است، گرامی بداریم.
تختی در کنار مردمان و دوستدار آنان بود. پیرو او هم رسول خادم چنین است. دیدهاید که چگونه کسانی که از سیل یا زمینلرزه درمانده شدهاند، یاری میرسانند.
من رسول خادم را برای اولین بار امشب از نزدیک دیدهام. چرا او را میستایم؟ چون پهلوان است. یکی از لغزشهای بزرگ روزگار ما این است که پهلوانی را با قهرمانی درآمیخته است، در حالی که روبهروی همدیگر هستند. قهرمانانی را میشناسیم که با ترفند و نامردمی قهرمان شده و نشانهای زرین یا سیمین ستادهاند؛ اما قهرمانی، پهلوانی نیست. باور استوار من این است که روانشاد تختی و دیگر پهلوانان ایرانزمین، هم در این بزم با ما هستند.